عازمیم به سفری كه براي چند روز عقل معاش را از سر بيرون میكند و با پوشانيدن لباس خاكی بر تن، عاشقانه زيستن را در گوش آواز میخواند. سفري كه گذر از ظلمت به سوی نور است و تو را به سمتی سوق میدهد كه آرزو میكنی دقايق ايام به كندی سپری شود.
و حال تو عازمی و بايد در اين سفر از جنس افلاكيان خاكنشين به مسير دلدادگی بنگری تا بتوانی سوغاتی از اين سفر برای خود و ديگران مهیا كنی...
روز نخست
گذر زمان تو را نزديك ساختمانهای دوكوهه ميكشاند، ساختمانهايی كه يادآور مردان حماسهسازی است كه مرگ را به بازی گرفتند و در ذبح اسماعيل نفسشان شاهكار قرن را به يادگار گذاشتند و حال نوبت توست تا گام در وادی طور نهی.
از حسينيه حاج همت که بيرون می آیی ناگاه جادهاي جلب توجه میكند. به فكر فرو ميروی كه پایان اين مسير كجاست، انتهاي اين جاده چيست و چه خواهد شد.
در همين افكاری كه ناگهان متوجه ميشوی در جاده عاشقی به حركت درآمدهای و تو ديگر بخواهی یا نخواهی قصد تشرف به مشهد مردان خطشكن كردهای. آري تو به سمت «گردان تخريب» رهسپار شدهای.
شبهای عمليات، بچه های تخریب خط شکن بودند. همين ها بودند تا راه را برای ديگران باز می کردند و خيلي اوقات نيز جان خود را برای سلامتی دیگر رزمندگان هديه میكردند و به قول حاج امير، فرمانده گردان تخريب «اينجا هر كسي قرار باشد شهيد شود، پودر میشود.»
در مسير 2 كيلومتري حسينيه حاج همت تا حسينه گردان تخريب كه سولهای شيروانی شكل است مدام با خود كلنجار میروی كه چگونه مادری میتواند فرزند خود را در يك پياله خاك خلاصه كند و چگونه ميتواند به جای بوسه بر جنازه فرزندش، به ملاقات مشتی خاك رود؟
نظرات