بیعت انصار با رسول الله صلّی اللّه علیه و اله و سلّم
مساله هجرت به مدینه دارای برکات فراونی برای مسلمانان به ارمغان آورد. در همان سال اول و در ایام حج عده ای از طایفه خزرج به مکه آمدند و رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم آنان را ملاقات کرد و پرسید، شما کیستید؟
گفتند: عده ای از طایفه خزرج.
حضرت فرمود: شما از هم پیمانان یهود هستید؟
خزرجیان گفتند: بلی از هم پیمانان یهودیم.
محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود: آیا نمی نشینید تا لحظاتی با شما سخن بگویم.
خزرجیان آمادگی خود را برای گفتگو اعلام کردند و آنگاه پیش رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نشستند. رسول اللّه آنان را به سوی خداوند یکتا دعوت کرد و اسلام را بر آنان عرضه داشت و سپس آیاتی از قرآن را بر ایشان تلاوت نمود.
خزرجیان به یکدیگر گفتند: به خدا سوگند که این شخص همان پیغمبری است که یهود به شما وعده داده اند، بشتابید تا قبل از دیگران به او ایمان آوریم. سپس جملگی دعوت رسول خدا و سخنان او را تصدیق کردند و آنچه از اسلام بر آنان عرضه کرده بود پذیرفتند و به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم عرضه داشتند: ما قوم خود را در مدینه گذاشته ایم و در اثر دشمنی و کینه ای دیرینه ارتباط خویشاوندی ما گسسته است و امیدواریم که خدا به وسیله شما عداوت بین ما را برطرف سازد، بزودی به سوی ایشان می رویم و آنان را به دین تو دعوت می کنیم و آنچه از دین شما دانستیم به آنان عرضه می کنیم، اگر خداوند آنان را با تو همراه کند، به راستی که در بین اعراب، کسی نیرومندتر از شما نخواهد بود.
خزرجیان به مدینه بازگشتند و قوم خود را به پذیرش اسلام دعوت کردند و به لطف خدا همگی آماده قبول اسلام شدند و پس از مدت کمی اسلام بین آنان انتشار یافت و خانه ای از خانه های انصار نماند، مگر آنکه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در آن به نیکی یاد شود.
رسول اللّه از گرایش آنها به اسلام بسیار خرسند و مسرور گشت و به آرزوهای خود در راه بسط اسلام امیدوار شد، زیرا تا قبل از این واقعه قریش در مقابل دعوت آن حضرت مقاومت می کردند و او را مورد اذیت و آزار و تهمتهای ناروا قرار می دادند. آنها همیشه در کمین یاران محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بودند، تا آنان را با شکنجه یا زخم زبان آزرده سازند. لذا رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دعوت خود را بر طوایف و قبایل مختلف عرضه داشت و به گسترش دین خود امیدوار شد. در این راه، قبایل ثقیف، کنده، بنی عامر و بنی حنیفه را دعوت به اسلام نمود، ولی به نتیجه مثبتی نرسید و واکنش آنها نسبت به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بهتر از قریش نبود، و اظهار مخالفت یا بی اعتنایی کردند.
در مقابل عناد و سرسختی برخی قبایل و عشایر مکه، قبیله خزرج در پذیرش اسلام تمایل و رغبت زیادی از خود نشان دادند و رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در این دعوت هیچگونه اذیت و آزار و زحمتی را متحمل نشد. زیرا آنها به محض دعوت از روی اخلاص و با اطمینان به اسلام گرویدند و این تازه مسلمانان می توانند در آینده از یاران و دوستان و علاقمندان آن حضرت باشند.
یک سال گذشت و رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم منتظر موسم حج بود. در این ایام دوازده نفر از مدینه به مکه و نزد رسول اللّه آمدند. دو نفر از اوس و ده نفر از خزرج و اسلام خود را بر رسول خدا عرضه داشتند، رسول خدا دست مبارک خویش را برای بیعت با آنها پیش آورد و ایشان با رسول اللّه بیعت کردند و با وی پیمان بستند که هرگز به خدا شرک نورزند، مرتکب زنا نشوند، فرزندان خود را نکشند، به کسی بهتان نبندند و در امور اجتماعی با فرامین خدا مخالفت نکنند. اگر به این معاهده عمل کردند، بهشت در انتظارشان خواهد بود و اگر در انجام این امور قصور کردند، کیفرشان با خدا خواهد بود، اگر خواست آنها را عذاب کند و اگر خواست ایشان را مورد آمرزش خود قرار دهد.
سپس از آنان خواست که اسلام خود را کتمان کنند و مراقب باشند قریش از وضع آنان مطلع نگردند و در پایان وعده کرد که در سال آینده باهم ملاقات نمایند.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مصعب بن عمیر را به همراه آنان فرستاد، تا مسائل دینی را به آنان تعلیم دهد و تلاوت قرآن و قواعد اسلام را به ایشان بیاموزد.
دومین گروه از مسلمانان مدینه
اولین گروه مسلمانان در حالی به مدینه بازگشتند که دلهاشان سرشار از ایمان و سیمایشان منور به نور اسلام بود.
روزگاری گذشت و دعوت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در دلهای مردم مدینه نفوذ کرد. علاقه به توحید در سینه آنها جای خود را باز کرد. کینه های دیرین و حسادت های کهنه و اختلاف های قومی و نژادی را کنار گذاشتند و قلوب آنها، صفا و خلوص دیگری پیدا کرد، تا اینکه سال بعد فرا رسید و در بین افرادی که به قصد زیارت خانه خدا به مکه آمده بودند هفتاد نفر مرد و زن از مسلمانان اوس و خزرج رهسپار مکه شدند. رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم از ورودشان آگاه شد و با آنان وعده کرد در نیمه ایام تشریق در عقبه (منزلی در راه مکه) با یکدیگر ملاقات کنند.
زمان ملاقات فرارسید و چون یک سوم از شب گذشت، مسافرین مدینه تک تک و به آهستگی از خیمه های خود خارج شدند و به راه افتادند تا در دره ای در نزدیکی عقبه اجتماع نمودند. سپس رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به همراهی عباس فرزند عبد المطلب به آنها پیوست. گرچه عباس هنوز اسلام نیاورده بود ولی دوست می داشت که در امور برادرزاده اش حاضر باشد و موجب اطمینان و دلگرمی او باشد.
عباس شروع به سخن کرد و گفت: ای گروه انصار! می دانید که محمد از ماست و در بین ما بسیار محترم است. ما محمد را از شر مخالفینش حفظ کرده ایم، او در بین قوم خود عزیز و در شهر خود آبرومند است، اکنون که تصمیم گرفته به شهر شما بیاید و بر این تصمیم اصرار دارد اگر می خواهید دست از حمایت او بردارید و او را تنها گذاشته و تسلیم دشمن سازید و او را شکست دهید، از هم اکنون او را رها سازید، زیرا او در میان قوم و شهر خود از عزت و شرف برخوردار است و ما تا جان در بدن داریم از او دفاع می کنیم.
نمایندگان مدینه گفتند: سخنان شما را شنیدیم. یا رسول اللّه اکنون شما سخن بگویید و هرچه را به صلاح خود و خدای خود می دانید، اختیار کنید.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم چون لب به سخن گشود ابتدا آیاتی از کلام خدا را تلاوت نمود و آنها را به سوی معبودی یگانه دعوت کرد، سپس فرمود: من با شما بیعت می کنم به شرطی که همان طوری که از زنان و فرزندان خود محافظت می کنید، از من هم محافظت نمایید.
براء بن معرور به عنوان سخنگوی انصار به پاخاست و عرضه داشت: شرط را می پذیریم و با شما پیمان می بندیم. سوگند به آن خدایی که تو را به حق مبعوث نموده همان طوری که از اولاد و بستگان خود محافظت می کنیم از شما هم محافظت می نماییم.
ای رسول خدا با ما بیعت کن، به خدا سوگند که ما فرزندان جنگیم و جنگ آوری و شجاعت را از پدران خود به ارث برده ایم.
عباس بن عباده گفت: ای مردم خزرج آیا می دانید با چه شرط و پیمانی با این مرد بیعت می کنید؟
پاسخ دادند: آری.
گفت: شما با وی بیعت می کنید که با مخالفین او از سرخ و سیاه بجنگید اگر فکر می کنید چون اموال و افرادتان در معرض خطر قرار بگیرند، دست از حمایت و یاری محمد برمی دارید و او را تسلیم دشمن می کنید، هم اکنون او را رها سازید و با وی دست بیعت ندهید که در این صورت ضرر دنیا و آخرت را برده اید و اگر می دانید که به عهد خود با محمد وفادارید و از عهده بیعت خود برمی آیید، پس درنگ جایز نیست که به خدا سوگند نفع دنیا و آخرت را برده اید.
انصار گفتند: ما پیمان می بندیم که جان و مال خویش را در راه او فدا کنیم و از هستی خود در راه هدف او چشم پوشیم، یا رسول اللّه اگر ما به این پیمان عمل کردیم چه سودی می بریم؟
رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود: در این صورت بهشت پاداش عمل شما است.
انصار گفتند: دستت را باز کن تا با شما بیعت کنیم و سپس با آن حضرت بیعت کردند.
در این هنگام ابو الهیثم بپاخاست و عرضه داشت: یا رسول اللّه بین ما و یهود پیمانهایی موجود است، و ما به خاطر شما آنها را برهم می زنیم، آیا ممکن نیست که چون ما با شما بیعت کردیم و خداوند دین شما را توسعه و نیروی شما را افزایش داد، به سوی قوم خود بازگردی و ما را رها کنی.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لبخندی زد و فرمود: خون من خون شماست، اگر خونی ریخته شد از همه ماست، من از شما و شما از من هستید، ما با آن کس که با شما بجنگد، می جنگیم و با آن کس که با شما در صلح باشد در صلح هستیم، سپس فرمود: شما دوازده نماینده از بین خود تعیین کنید، پس از آنکه آنها انتخاب شدند، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به آنان فرمود: شما دوازده نفر همانند حواریون عیسی نمایندگان من در میان قوم خود هستید و من هم کفالت امور قوم خود را برعهده می گیرم.
وضعیت مسلمانان در مکه پس از بیعت انصار
موضوع پیمان مردم مدینه با محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در مکه شایع شد و قریش دریافتند که اسلام در مدینه هم نفوذ کرده است، لذا بر خود لرزیدند و خشم و غضب وجودشان را فرا گرفت ولی چون چاره ای بر مشکل خود نیافتند، متوجه مسلمانان مکه شدند و آنها را تحت سخت ترین شکنجه ها قرار دادند و به هنگام عبادت آنها را مورد اذیت و آزار قرار می دادند و به استهزاء و تمسخر آنها می پرداختند. بتدریج عرصه بر مسلمانان مکه تنگ شد و جان آنها در راه حفظ عقیده اشان در معرض خطر قرار گرفت و بر غم و اندوهشان افزوده شد.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم چون دریافت که زندگی در مکه برای مسلمانان غیر قابل تحمل شده، به آنان اجازه داد که به مدینه مهاجرت کنند و به آنان فرمود: خدا برادرانی وفادار و خانه هایی امن در مدینه برایتان فراهم ساخته، دعوت خدا را بپذیرید، امر رسولش را اطاعت کنید و دسته دسته به مدینه مهاجرت کنید.
پیروان رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در چنین شرایطی به خاطر کسب رضایت خدا دست از خانه و مال و اموال خود شستند و به سوی مدینه حرکت کردند.
براستی آیا در چنین شرایطی ادامه زندگی در مکه ممکن بود، درحالی که مسلمانان تحت انواع شکنجه بودند و در هر شرایط مورد اذیت و آزار قرار می گرفتند. آنها حتی نمی توانستند به راحتی در کوچه ها و معابر مکه رفت و آمد کنند و اجازه نداشتند آزادانه به نماز و عبادت بپردازند، البته که باید به سوی مدینه یا حبشه مهاجرت می کردند!
رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم که شریف ترین افراد در زیر این آسمان نیلگون است و خورشید تا به حال به مانند او نتابیده است، در بین این مردم به حدی مورد اذیت و آزار است که حتی پارچه ای بر گردن او انداختند و به قدری آن را فشار دادند که نزدیک بود جان از تن مبارکشان بدر شود. و در جایی دیگر همین مردم با سنگ به فرق مبارک آن حضرت کوبیدند که اگر لطف خدا نبود، آن حضرت را کشته بودند.
آری این شهر خانه بلا و شکنجه مسلمانان شده است و مسلمانهایی که هم نژاد با اعراب هستند، نمی توانند در زیر بار ظلم زندگی کنند و اسلام هم دین عزت و آبرو است، دین آزادی و حریت است، با این دین و نژاد چگونه ممکن است مسلمانها در این سرزمین تن به ذلت و خواری دهند.
اسلام دین جهانی است و تنها برای ارشاد مردم مکه و قبیله قریش نیامده، بلکه این دین راهنمای تمام بشر است، دین مردم حال و آینده است، آیین افراد بشر از عرب و عجم گرفته تا سرخ و سیاه است، این دین از زمان بعثت محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم تا روز قیامت، دین عمومی و جهانی است، لذا باید این مسلمانان ستمدیده به مدینه مهاجرت کنند و نمونه عالی صبر و پایداری باشند و با عمل خود به نسلهای آینده درس ایثار و از خود گذشتگی بیاموزند.
آری مسلمانان در چنین شرایطی از مکه به سوی مدینه حرکت کردند و انصار مدینه به گرمی از آنان استقبال کردند و آنها در مدینه با مردمی خونگرم و خوش برخورد روبرو شدند و محیط دوستانه ای یافتند.
تبادل نظر قریش برای جلوگیری از هجرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم
رجال قریش چون فهمیدند که مسلمانان به مدینه پناه برده اند، بسیار حیران و نگران شدند و باهم گفتند: اگر در مورد مسلمانان تدبیری نیندیشیم و آینده آنان را مورد توجه و بررسی قرار ندهیم، محمد هر روز موقعیت بهتری پیدا می کند و برای ما تهدیدی جدی می شود. لذا در دار الندوه اجتماع کردند و به مشاوره و تبادل نظر پرداختند، زیرا روش همیشگی آنان چنین بود که هرگاه اتفاق مهمی می افتاد و اختلاف نظر پیش می آمد، بزرگان و صاحب نظران و افراد برجسته آنان در این محل اجتماع می کردند تا با تبادل نظر، به راه حل مناسبی دست یابند.
از میان این جمع یک نفر به پاخاست و گفت: امروز این انجمن را تشکیل دادیم تا در مورد برخورد با محمد تبادل نظر و تصمیم گیری کنیم. زیرا همان طوری که می دانید دعوت او آشکار شده و توسعه یافته است و از حد و مرز مکه تجاوز کرده و تا مدینه گسترش یافته و چه بسا دامنه فعالیت او به سایر شهرها هم کشیده شود. اکنون قبل از اینکه به بحث و تبادل نظر بپردازید، بدانید که ما محمد را با انواع آزار و اذیت آزمودیم و دیدیم که او بردبار و صبور است، یارانش را مورد شکنجه های طاقت فرسا قرار دادیم اما آنها را نیز استوار و پایدار یافتیم.
ما آن روز که فهمیدیم محمد در طایفه بنی حنیفه مورد بی مهری قرار گرفته و در طایفه ثقیف آزار و اذیت شده و در میان قبایل دیگر نیز با تکذیب و مخالفت روبرو شد، خرسند شدیم و خود را آسوده یافتیم و بار دیگر چون ابو طالب، حامی و پشتیبان محمد از دنیا رفت، نفس راحتی کشیدیم و احساس آسودگی خاطر کردیم ولی با کمال تاسف امروز می بینیم که محمد توسط قبایل اوس و خزرج که خود دشمنانی دیرینه بوده اند، مورد حمایت و پشتیبانی قرار می گیرد و او بین دو قبیله صلح و دوستی را حاکم نموده و احساس برادری در بین آنها ایجاد کرده است. اقوام و قبایل ضعیفی که تا دیروز مخالف هم بودند و در امور یکدیگر کارشکنی می کردند، امروز متحد و نیرومند شده اند و خاطرات تلخ گذشته و کینه هایشان محو گشته، و ای کاش مصیبت ما به همین جا ختم می شد و از این حد تجاوز نمی کرد.
اکنون اصحاب محمد و پیروان او چشم از خانه و کاشانه خود پوشیده اند و برای حفظ دین، مال و اولاد خود را فراموش کرده و به سوی مدینه حرکت نموده اند و این احتمال قریب به یقین است که محمد بزودی به آنها ملحق می شود که در این صورت مصیبت ما سخت تر و بزرگتر خواهد بود، و چه اطمینانی وجود دارد که مردم مدینه به ما حمله نکنند و امور مکه را از دست ما نگیرند و اوضاع به ضرر ما ختم نشود
ورود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به مدینه
مدینه حال و هوایی دیگر دارد. چرا که شخصیت محبوب در خود جای داده است. اکنون به مدینه و وصف حال مسلمانان بازگردیم، مسلمانان مدینه همه روز از مدینه خارج می شدند تا با رؤیت جمال محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم با استقبالش بشتابند، و آن قدر منتظر می ماندند تا خورشید غروب کند و یا بر اثر شدت گرما، پاهایشان دچار سوختگی شود، یک روز که طبق معمول در انتظار رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بودند ناگهان صدایی به گوش آنها رسید که می گوید: محمد آمد.
چون این خبر به گوش مردم مدینه رسید با شور و شوق فراوان به استقبال رسول اللّه شتافتند تا آنکه او را با ابو بکر یافتند که در سایه درخت خرمایی نشسته اند.
مردم رسول خدا را در قلب خود جای دادند و با جان و دل پذیرای قدوم مبارک او شدند. رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به طایفه بنی عمرو بن عوف وارد شد و چند روز در میان آنان ماند و مسجد قبا را تأسیس نمود.
رسول اللّه پس از چند روز از جمع این طایفه خارج و سوار بر ناقه خود شده و افسار آن را رها کرد، در این حال به هر طایفه ای که می رسید، مردم به سمت آن حضرت می شتافتند و با التماس از آن حضرت خواهش می کردند که به منزل آنان وارد گردد و اظهار می داشتند که نفرات و نیروها و امکانات ما بیشتر است و شما نزد ما در امنیت و آسایش خواهی بود، ولی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم می فرمود: شتر را رها کنید که ماموریت دارد مرا به منزل مقدر برساند. شتر به راه خود ادامه داد تا اینکه درب منزل مالک ابن نجار رسید، خانه ای که در آن روز انبار و محل خشک کردن خرما و در دست سهل و سهیل دو فرزند یتیم رافع بن عمر بود و آن دو در کفالت أسعد بن زرارة بسر می بردند، ناقه حضرت در آنجا لحظه ای سینه بر زمین زد و باز به حرکت درآمد و درحالیکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بر روی آن سوار بود، بر در منزل ابو ایوب انصاری خوابید. [1]
رسول خدا فرمود: به خواست خدا اینجا منزلگاه من است.
«بارخدایا مرا به منزل مبارک (و جایگاه برکت و رحمت خود) فرود آر که تو بهترین کسی هستی که بارها به منزل خیر و سعادت توانی فرود آورد.»[2]
ابو ایوب، وسایل و رحل رسول گرامی را به دوش گرفت و حضرت را در منزل خود جای داد. و اسعد بن زراره آمد و زمام ناقه آن حضرت را گرفت و آن را به خانه برد.
آنگاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مسلمانانی را که از مکه آمده بودند و مسلمانان مدینه را احضار فرمودند و افرادی را که از مکه آمده بودند مهاجرین (افرادی که از شهر خود بیرون رفته اند) نامید و افرادی را که در مدینه مسلمان شده بودند انصار (یاوران) نامید و بین این دو دسته پیمان اخوت و برادری منعقد کرد و همگی را در یک راه روشن و طریق مستقیم پیوند داد، سپس با عزمی راسخ و نیرویی مضاعف به ادامه دعوت خود پرداخت. [3]
پی نوشت ها:
[1] جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى، 1جلد، پژواک اندیشه - ایران - قم، چاپ: 2، 1380 ه.ش.
[2] مؤمنون، آیه: 29.
[3] بنابر روایات زیادى در صورتى که بعثت را در سن چهل سالگى بدانیم، هجرت رسول گرامى اسلام در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت بوده است و از عمر شریف آن حضرت در هنگام هجرت پنجاه و دو سال مى گذشته است.
نظرات